محل تبلیغات شما
داشتم آخرین پست رو میخوندم و دوباره غمگین شدم از اینکه این تابستون هم نتونستم دنبال علایقم برم! کلاس ویلن که به دلایلی نشد که بشه ثبت نام کنم 

یکی دیگه از ارزوهای کوتاه مدتم کار کردن تو کتابخونه بود که اونم بخاطر ترم تابستونی و مخالفت مادر گرامی و مسافرت نشد برم :(

تو پست قبلی گفتم دوشنبه عمل لازک دارم اما دقیقا بعدش یه اتفاقی افتاد که عملم کنسل شد و به جاش سه شنبش لیزیک کردم :))

فردا انتخاب واحد دارم ، به مقدار زیادی استرس دارم ، فردا مامانمم میخواد چشمشو عمل کنه ! و من هم باید برم دانشگاه و هم از قبل با دوستم بلیط تیاتر رزرو کرده بودیم! متاسفانه نمیتونم پیش مامانم باشم :(

یعنی تو کل تابستون انقدر مشغله نداشتم که فردا دارم

روزای اخیر خیلی خوب بودن و خوش گذشت بهم ، با دوستای قدیمیم رفتیم قزوین گردی و حنا گذاشتیم :) بعدشم 3تامون یه سرمای حسابی خوردیم با علایم مشابه ! (گلو درد در حد مرگ و عفونت گوش در حد ناشنوایی!) تازگیا یه مرضی پیدا کردم که روزایی که بهم زیادی خوش میگذره بعدش حسابی دپرس میشم و میگم نه یه جای کار میلنگه ! من که نباید انقدر خوشحال باشم!
تصمیم گرفتم دیگه غر نزنم و همش نگم بدشانسم و الکی خوشحال باشم این همه ناله کردیم و از قبل اتفاق از چیزای بد ترسیدیم ، شد این اگه یکم خوشحال باشم که دیگه بدتر نمیشه

میخوام خودمو بزنم به احمقی و بیشتر تلاش کنم!

از ماه دیگه انشالله میخوام برم پیش یه دوستی تو کارگاهشون تا تجربه های جدید بدست بیارم :)

دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه که بگم

#غرغرممنوع! 

+هجویات این روزهای داخل ذهنم

+ تنها در خوابگاه

+ واپسین روزهای تابستان 97

یه ,تو ,، ,برم ,هم ,خوشحال ,خوشحال باشم ,دارم ، ,از قبل ,در حد ,میگذره بعدش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زندگی مسیح